" زمستان " فصلِ درخت هایِ بی بار و برگ و خیابان هایِ خلوت و بی حاشیه ...فصلِ سرد و ساکتی ، که سالهاست دیگر شبیهِ گذشته ، بغض های فرو خورده اش را نمی بارد ، مدتهاست که خاطراتِ سفیدِ عاشقی اش را ، روی سرِ عابران خسته ی شهر ، نمی ریزد .دیگر ، شبیهِ قبل نیست !از تمامِ فصل ها کناره می گیرد و حوصله ای برایِ خودنمایی و عرضِ اندام ندارد .کجاست غرورِ سفید و بلورینِ او میانِ شکوهِ دست نیافتنیِ ابرها ؟!کجاست برف هایِ یکریز ،و کجاست لبخندِ زمینی که از مهرِ بی بدیلِ زمستان ، جوانه زده ؟!شبیهِ قبل باش فصلِ خوبِ دلتنگی ، شبیهِ قبل باش ...شبیهِ خاطراتِ خوبِ کودکی و روزهایی که سفیدی ات ، چشم را می زد و دل را نمی زد ،روزهایی که در دلِ سرمایِ تو ، گرمِ بازی و دلخوشی هایِ ساده ی خودمان بودیم ...آن روزها که تو شبیهِ خودت بودی و روزگار ما شبیهِ بهار بود .میانِ این فصلِ بی فصلی ، دلمان می گیرد !از لاکِ تنهایی ات بیرون بیا ،ببار ...تمامِ بغضِ تلنبار شده ات را ببار ،که ما دلمان بدجور برای آرامش ،و برایِ قدم زدن در انبوهِ برف های تو ، تنگ شده ... + نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم دی ۱۴۰۰ ساعت 8 AM توسط حسن | تنهاترین تنها ...
ما را در سایت تنهاترین تنها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hs1363o بازدید : 169 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1400 ساعت: 13:13